loading...

یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

بازدید : 621
يکشنبه 16 فروردين 1399 زمان : 2:37

چند روزه ساعت به ساعتمو برنامه نمیریزم. یک ماهه هیچ درسی نخوندم. حوصله ندارم. فقط میخوام تو قصه‌ی فیلم‌ها و سریال‌ها و کتاب‌ها غرق بشم. همیشه هم همینطوره، اونقدر که وقتی منو خطاب قرار میده و صدام میکنه شوکه میشم: مگه منم جزوی از این داستانم؟

چون که فکر میکردم مثل همیشه من یه گوشه نشستم به نظاره‌ی قصه و هیچکس منو نمیبینه، وقتی دارم به شخصیت بده بدوبیراه میگم حرفامو نمیشنوه و وقتی تو خیالم شخص دوست داشتنی قصه رو در آغوش میگیرم، آغوشمو حس نمیکنه.

این آرامش منه. اینکه توی این قصه‌ی پر رنج، یه نقش داشته باشی، زیادی درد داره!

سایت اموزش وتحلیل بورس سیگنال تک
بازدید : 1510
يکشنبه 16 فروردين 1399 زمان : 2:37

دنبال چاره بود که یک جای خالی بزرگی که مثل یه سیاه‌چاله‌ی بزرگ توی زندگیش بود رو پر نه ولی تسلی بده. به کتاب‌ها و قصه‌ها پناه برد و ماری رو دید که وسط اون داستان‌ها زنده‌س. تصمیم گرفت هر روز یک کتاب بخونه و براش یادداشت بنویسه و این تصمیم جهادی، لایف استایل زندگیشو متحول کرد و یک سال بعد، دیگه اون آدمی‌نبود که بود.

سایت اموزش وتحلیل بورس سیگنال تک
بازدید : 1926
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 8:42

شادیِ عزیزم سلام.

امروز صد و شصت و چهارمین روزیه که ملاقاتت نکردم و امید دارم به زودی توی نگاهم بشینی. شادی جان راستش یک روزی دلم براش تنگ شد. ولی بعدش فهمیدم دلم برای خودم تنگ شده بود، خودِ آغشته به تو وقتی که میدیدمش. دلم برای تو تنگ شده بود. این روزها که نیستی و دنبال تو میگردم، چیزهای عجیبی رو کشف کردم. دیدم که تو عمقِ تاریک اقیانوس دلم یه کلبه‌ی بی‌نور داری. فهمیدم که بعضی وقت‌ها احساس آدم نسبت به بعضی چیزا اینقدر عمیق میشه که شادی داشتنشون، دیدنشون و نفس کشیدنشون تبدیل میشه به یه سکوت حجیم که انگاری از دور وایساده باشی به نظاره خوشحال کننده ترین منظره و ولی خلاف بقیه فقط از دور نگاه کنی و حس کنی اون کلبه‌ی بی‌نور هنوز بی نوره ولی دیگه سرد نیست.

شادی جان بیا این دفعه که قرار کردیم به دیدار دوباره، دوباره زرد بپوشیم و آبی جوری که نور چنان راه برگشتش را گم کنه که به همه جا پاشیده بشه. اصلا تو بیا بشو خورشید، موهات رو موج بده به هر روز ساعت شش و نیم صبح و آلارم گوشی من بشو تا که بگی همه‌ی امروز باتوام.

من که میدونم، پشت دیواری منو میپایی ببینی دلتنگ تو شدم یا نه و دیدی که غم اشکهاشو از چشمام میچکونه و تو هم فکر کردی که نمیخوام که باشی و شکستی و رفتی توی اون کلبه‌ی تنهایی و سعی کردی مثل رقیبت بشی. میخوام که باشی، خودِ خودت. اونقدر پیدا که بتونم به همه نشونت بدم، اونقدر پرنور که همه‌ی شادی‌های دلشکسته رو از اون عمق‌های تاریک، به سطح بیاره با چشمایی که لبهاش میخنده!

منتظرت میمونم و سخت تلاش میکنم تا لحظه‌ی دیدن دوباره‌ت، همه چی با شکوه باشه.

در جستجوی تو،

من

رابطه عاشقانه موفق در سال 2020
بازدید : 1885
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 2:16

اعجازِ قرص کامل درخشان ماه همیشه برایم تسلی خاطر بوده است. اینکه اگر خورشید رفته است، ماه را فرستاده است تا تو در تنهاییِ بی نور نمانی. اما خیلی وقت‌ها آنقدر با حسرت به غروب خورشید خیره میشویم که یادمان میرود که ماهی بالای سرماست که خورشید به مهر نورش را به صورتش پاشیده است.

زاهد و عارف‌نما از جام حق بی‌بهره‌اند
بازدید : 1484
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 0:36

او یک روز آن صندلیِ شاهانه‌ای که در قلبم برایش تدارک دیده بودم را از دست داد. خیلی ناگهانی دیگر هر روز به او فکر نکردم و اتفاقی دلم برایش تنگ نشد. قلبم از همان روز دیگر برایش نتپید. اما مغزم دوستش داشت. بی‌آنکه بخواهم. بی آنکه حتی بدانم، هنوز دوستش دارد! ناگهانی خوابش را میبینم که به مهر بر من میخندد و گرم است خیلی گرم. و وقتی بیدار میشوم پر از سوالم که من مدت‌ها به این تصویر خیال نبستم پس چطور...؟

و اینطور بود که فهمیدم مغزم خارج از کنترل من دارد از چیزی دفاع میکند. از تنها خاطرات خوشحال کننده‌‌‌ای که توانسته تجربه کند و به تصویر او آغشته بوده است. از این روست که مغز من به لجبازی کودکانه نمی‌گذارد من یادم برود که چقدر خطوط چهره اش، چقدر چین کنار چشمهایش را وقتی میخندد و چقدر نگفته‌هایش را دوست میداشتم.

سه صبح بود که خواب دیدم او مرده است. بیدار شدم و تا چهار صبح گریه کردم. در تاریکی، برای خودم دلم سوخت که کسی را سال‌ها دوست میداشته ام که نمیتوانم هیچ وقت در این طوروقت‌ها به او پیام دهم که : خوبی؟ بعد از یک ساعت سوگواری برای خودم خوابیدم.

اما مغزم مجنون شده است. نمیفهمد. باید برایش چهارتا خاطره‌ی خیلی خیلی خوشحال کننده جور کنم تا به دستش دهم تا دست بردارد از قصه‌‌‌ای که به سر رسیده است...

باید سخت تلاش کنم.

تلاوت بسیار زیبا و دلنشین سوره مبارکه حجرات-آیات 7 تا 10- قاری ممتاز علی اکبر ملکشاهی
بازدید : 5506
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 0:36

سخته.کجه. نابه‌جاست. این روزای از شکل افتاده، اولش یه گوله برف کوچیک بود، حالا ترسناک شده، بهمن شده، آوار شده. این روزا داره بهم سخت میگذره. یاد اون صحنه از سریال کره‌‌‌ای میوفتم که بعد از مدتها دست و پنجه نرم کردن بابت غمش، آروم قدم برداشت سمت دوستانش و آروم و اشک ریخت و خیلی آروم گفت: بچه‌ها، من، داره، بهم، سخت ، میگذره. چهارتا دوستش بغلش کردن و بابت اینکه به غمش اعتراف کرد احساس کردن حالش بهتر شده.

سرکار فشار بالایی رومه. نه که کار خاصی کنم، فقط به خاطر روحیه‌م. من آدم یک جا نشین کارمندی نبودم هیچوقت. حالا اینطوری شد که باشم. مسیر زندگیم به سمتی رفت که دیگه نشد اونی که انتخابش میکنم رو زندگی کنم، مسیر رفت به سمت قدم برداشتن تو تنها راه باقی مونده و اینو اون روز توی رستوران سر میز به بابا گفتم. ولی بابا فکر میکنه همیشه وقت هست. و این درد منو نادیده میگیره. سرکار دیده نمیشم. و گاهی بهم بی احترامی‌میشه. خبری از مزایا نیست. و با وجود کرونا هنوز هم هشت و نیم ساعت کار میکنیم. با یکی از رییسا درافتادم. بهشون گفتم من اصلا احساس نمیکنم اینجا بهمون احترام گذاشته میشه. شما فکر میکنید ما یه عده آدم نالایق از زیر کار درو ایم.کاش کرونا بگیرم بمیرم تا آخر عمر عذاب وجدانشو داشته باشید اگه قراره فقط به فکر خودتون باشید :)) و جالب اینه که همه‌ی اینارو به خنده گفتم. به قول یکی از بچه‌ها افتادیم تو رینگ و داریم فایت میکنیم. برام مهم نیست. این شرکت اینقدر حدش برام پایینه، که یه جاییه برای رفتن، نه موندن! بنابراین حداقل اینجا اون آدمی‌نخواهم بود که حرفای دلشو فروبخوره، و فقط آسیب ببینه. من برای این اولین شغل بی حقوق اشک ریختم چون نفسمو به شماره انداخته حالا رای مو عوض کردن به صبوری. به اینکه یه ذره بیشتر صبر کن اوضاع بهتر میشه و فلان. باشه.

ولی اون آدم اینقدر ناامنه که وقتی ازش انتقاد کردم افتاده سر لج. بد نیست. وقتی چیزی برات مهم نیست که از دستش بدی، بهت قدر میده که بجنگی. این کار برام مهم نیست گرچه چیزای زیادی یاد گرفتم ولی خب قرارم بر نموندنه پس با خیال راحت منتظر میشم ببینم قراره چی بشه. آسودگی جالبیه وقتی نترسی از دست دادن و راحت لجبازی کنی.

این روزا برنامه م اینه. کار و خواب و این لالوها زبان و گریه‌ی بسیار. دلم براش تنگ شده. کلاس خوبی میرم. فالم که نسبت به قبلنا چیزای بهتری توش نوشته میشه. مامان هنوز روم قرآن میخونه و فوت میکنه و بابا به شیوه‌ی خودش حمایت میکنه.

اونقدرام اوضاع بد نیست. پس چرا وقتی از رویا میام بیرون، فیلمی‌که دارم میبینم تموم میشه، آهنگی که دارم گوش میدم به سکوت تهش میرسه، هقی میزنم زیر گریه؟

تلاوت بسیار زیبا و دلنشین سوره مبارکه حجرات-آیات 7 تا 10- قاری ممتاز علی اکبر ملکشاهی
بازدید : 1727
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 0:36

ناگهان او دیگر نتوانست ببیند. ترسیده بود. پزشک هم نتوانست چرایی ندیدن او را تشخیص دهد. وامانده بود در سیاهی مطلق. کم‌کم این سیاهی به خانه‌ی چشم خیلی‌ها رسوخ کرد و خیلی‌ها ناگهان نتوانستند ببینند. حکومت ترسید. همه‌ی نابیناها را در بین دیوارهایی قرنطینه کرد و نزدیکان بینای آن‌ها را هم بین دیوارهای دیگری حبس کرد؛ چون این کوریِ شایع شده در شهر، مشکوک بود به مسری بودن.

عده‌ای از نابیناها به جان هم افتادند، مردند. با نابیناها از طرف بیناها بدرفتاری می‌شد، مردند. از تعداد نابیناها کاسته می‌شد و و روز به روز تعداد بیشتری به صورت ناگهانی نابینا می‌شدند و به جمع نابیناهای زندانی شده می‌پیوستند. عده‌ای در زندان سیاهی دنیای آن‌ها شدند قلدر، عده‌ای شدند مظلوم‌ ، عده‌ای شدند فریادزن برای استحقاق حق، عده‌ای شدند دزد، عده‌ای احساس امنیت می‌کردند که دیگر بدی‌ها و گذشته‌شان در این تاریکی دیده نمی‌شود...

طولی نکشید که نابیناها علیه ظالمان بین‌شان پیروز شدند و ناگهان دیدند دیگر زندانی نیستند! بله، دیگر آدم بینایی وجود نداشت و شهر در خاموشی چشم‌ها فرو رفته بود. اما از ابتدا یک نفر، و فقط یک زن، بینا بود و تا آخر بینا ماند و در کنار دوستان نابینای خود راز مشاهده کردن، فهمیدن و رنج بردن‌های تنهایی خود را برملا نکرد؛ تا جایی که حلقه‌ی دوستان امنش کوچکتر شود. دید و دید و دید و دق کرد و نمرد. همه‌ی جان سپردن‌ها و کثافت‌ها را دید و به دوستانش کمک کرد و جنگید و جان به در برد.

و امید، این پیچک بی‌خیال که می‌پیچد به جان هر تراژدی، بارانی شد بر چشمانی که روزی می‌دید و تاریکی ندیدن را شست و ناگهان نور به ظلمات دنیای جان‌شسته از زندگی برگشت و رنج دیدن و فهمیدن و دق کردن و نمردن، دوباره بین همگان، تقسیم شد...

یادداشتی بر کتاب کوری

نوشته ژوزه ساراماگو

چه بگویم، نگفته هم پیداست!

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 12
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 205
  • بازدید سال : 15734
  • بازدید کلی : 18136
  • کدهای اختصاصی